top.window.moveTo(0,0); if (document.all) { top.window.resizeTo(screen.availWidth,screen.availHeight); } else if (document.layers||document.getElementById) { if (top.window.outerHeight حرف های دل 192


✿✿✿رز مـــشــکــی✿✿✿

گــذشتــه مــن گــذشــت..!


حـتي مي تــوآنـم بـگويـم در گـذشــت...!


و مـن برايـش ماه ها و روزها سـوگواري و سکـوت کردم...


خاطـراتـم را زير و رو کـردم و اي کــــاش هـاي فـراوان گفـتم...!


"ولي ديــــگـر بـس اسـت..."


بـه شـروعي ديــگـر مي انـديشـم...



نظرات شما عزیزان:

sara
ساعت12:30---27 آبان 1391
سلام این وب با مدیریت جدید منو دریا جون ازین به بعد ادراره میشه
عزیزم لطفا بیا به وبمون و نظرتو بگو
منتظره حضورت هستیم


فهيمه
ساعت14:15---25 آبان 1391
خواب ناز بودم شبی.... دیدیم كسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند

kataun
ساعت13:14---25 آبان 1391

خوشحالم که تو عاقل شدی حداقل


نسترن
ساعت12:49---25 آبان 1391
پــرده را کنـــار مـــے زنـــم ،
بـــاران خــودش را مـے زنـــد به شیشــــه ؛
مـــن خـــودم را بـــه آن راه !


نسترن
ساعت12:48---25 آبان 1391
اگهـ گذشتهـ بهـــت زنـــگ زد بــذار برهـ رو پیــامــگیــر

چـــون حرفــــــ تـــازه اے بـــراے گفتـــن ندارهـ


نسترن
ساعت12:47---25 آبان 1391
درستش همیـــــــــــــــــــــنه


دختر چادری
ساعت11:54---25 آبان 1391
دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميده که هيچ زندگي نکرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود، پريشان شد. آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيش‌تري از خدا بگيرد.

داد زد و بد و بيراه گفت!(فرشته سکوت کرد)

آسمان و زمين را به هم ريخت!(فرشته سکوت کرد)

جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت!(فرشته سکوت کرد)

به پرو پاي فرشته پيچيد!(فرشته سکوت کرد)

کفر گفت و سجاده دور انداخت!(باز هم فرشته سکوت کرد)

دلش گرفت و گريست به سجاده افتاد!

این بار فرشته سکوتش را شکست و گفت:
آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند، گويي که هزار سال زيسته است و آن که امروزش را درنيابد، هزار سال هم به کارش نمي‌آيد و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: حالا برو و زندگي کن!

او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گودي دستانش مي‌درخشيد. اما مي‌ترسيد حرکت کند! مي‌ترسيد راه برود! نکند قطره‌اي از زندگي از لاي انگشتانش بريزد. قدري ايستاد، بعد با خود گفت: وقتي فردايي ندارم، نگاه داشتن اين زندگي جه فايده اي دارد؟ بگذار اين يک مشت زندگي را خرج کنم.

آن وقت شروع به دويدن کرد. زندگي را به سرو رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و بوييد و چنان به وجد آمد که ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد و مي‌تواند...

او در آن روز آسمان خراشي بنا نکرد، زميني را مالک نشد، مقامي ‌را به دست نياورد، اما... اما در همان يک روز روي چمن‌ها خوابيد، کفش دوزکي را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آن‌هايي که نمي‌شناختنش سلام کرد و براي آن‌ها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد و لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد!

او همان يک روز زندگي کرد، اما فرشته‌ها در تقويم خد ا نوشتند: او درگذشت، کسي که هزار سال زيسته بود


sahar
ساعت7:20---25 آبان 1391
دعا میکنم ولی مواظب باش گرگای زمونه امونت نمیدن که انسان بمونی

دریا
ساعت23:53---24 آبان 1391
مرسی
ولی من شانس ندارم هر چی بذارم فیلتر میشم ادم بشو هم نیستم
اصلا حالا که فیلترم کردن بدترشو میذارم


پرنسس
ساعت23:29---24 آبان 1391
کنار بزن سیاه لشکر جدایی هارا
بوسه ها را صف کن
میخواهم قیامت کنی
دوباره در دلم میخواهم
دوباره عاشق شوم
وجان دهم در هوای تو
فقط کمی واقعی تر باش که خیال من باورش بشود
حضورت خیالی نیست



sara
ساعت22:13---24 آبان 1391

آטּـکِـﮧ رَفْتــــــ ...بِـــﮧ اِحتــِــرآمــِ آنْچــﮧ بآפֿــوב بــ ـــ ــــــرב....

حَقـِّــ بآز گشتـــــْ نَـــــבآرב...رَفْتَنَتــْـــ مَـــــــرבآنِــﮧ نَبـــوב....

لآ اقلـــ مـَـــرב بآشـــُ ُ بــــــــــَر نـَـــــــــــگـــَــــرב......

اپم بیا


sahar
ساعت21:12---24 آبان 1391
هه منظورت چی بود؟؟ میخوای از نو شروع کنی. شاید منم دوباره نفس گرفتم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط Black Rose|


آخرين مطالب
» حرف دلم 12
» حرف دلم 11
» حرف دلم 10

Design By : behnam.com